امیدوارم لحظات خوبی در این وب سایت داشته باشید .....

داستان جالب پسر عیاش و نصیحت پدر
نویسنده : javad تاریخ : 17 / 6 / 1392
داستان جالب پسر عیاش و نصیحت پدر
 

در روزگاران قدیم مردی بود ثروتمند و این مرد فرزندی داشت عیاش. هرچه پدر به فرزند خود نصیحت می کرد که با دوستان بد معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار که دوست ناباب بدرد نمی خورد و اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد تا اینکه مرگ پدر می رسد پدر می گوید فرزند با تو وصیتی دارم من از دنیا می روم ولی در آن مطبخ کوچک را قفل کردم و این کلیدش را به دست تو می دهم، در توی آن مطبخ یک بند به سقف آویزان است هر موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی به جایی نبردی برو آن بند را بینداز گردن خودت و خودت را خفه کن که زندگی دیگر به دردت نمی خورد.

پدر از دنیا می رود و پسر با دوستان و معاشران خود آنقدر افراط می کند و به عیاشی می گذراند که هرچه ثروت دارد تمام می شود و چیزی باقی نمی ماند. دوستان و آشنایان او که وضع را چنین می بینند از دور او پراکنده می شوند. پسر در بهت و حیرت فرو می رود و به یاد نصیحت های پدر می افتد و پشیمان می شود و برای اینکه کمی از دلتنگی بیرون بیاید یک روز دو تا تخم مرغ و یک گرده نان درست می کند و روانه ی صحرا می شود که به یاد گذشته در لب جویی یا سبزه ای روز خود را به شب برساند و می آید از خانه بیرون و راهی بیابان می شود تا می رسد بر لب جوی آب.......


 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های پند آموز، ،

ادامه مطلب
ضرب المثل ران ملخ
نویسنده : javad تاریخ : 15 / 6 / 1392

  ضرب المثل ران ملخ

عبارت بالا به هنگام اظهار تواضع و فروتنی به کار می­رود. فی المثل برای دوست خود هدیه ­ای می­فرستید ولی آن هدیه را در خور شان و مقامش نمی­بینید. در این موقع از عبارت مثلی بالا استفاده کرده چنین می­گویند و یا می­نویسند : «تقاضا دارد این ران ملخ را بپذیرید.»


فکر می­کنم صرفا ناچیز بودن ران ملخ که احیانا مورچه­ا را سیر نمی­کند در حالی که در واقعه ­ی زیر سپاه بی­کرانی را سیر کرده است موجب شده باشد که از باب تواضع و فروتنی صورت ضرب المثل (زبانزد) پیدا کند.




:: موضوعات مرتبط: داستان های پند آموز، ،

ادامه مطلب
حکایت خواندنی نقطه ضعف شکارچی
نویسنده : javad تاریخ : 15 / 6 / 1392
حکایت خواندنی نقطه ضعف شکارچی
 

جوانی نزد شیوانا آمد و به او گفت: "در مدرسه‌ای که درس می‌خوانم، پسر ثروتمندی است که خود را خیلی زرنگ و تیز می‌داند و به واسطه ثروت پدرش مسوولان مدرسه هم از او حمایت بی‌قید و شرط می‌کنند.
 
البته انکار نمی‌کنم که او فردی واقعا باهوش است  اما از این هوش خود برای بی‌آبرو کردن و خراب کردن بقیه بچه‌ها استفاده می‌کند و در این مسیر هیچ مرز و محدودیتی را قایل نیست.
 
ما همه از او خیلی می‌ترسیم و مقابل او جرات حرف زدن هم نداریم چون می‌دانیم هر چه بگوییم علیه ما روزی استفاده خواهد شد.  او قلدر مدرسه شده است و همه به او باج می‌دهند تا کاری به کارشان نداشته باشد.
 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های پند آموز، ،

ادامه مطلب
داستان جالب و خواندنی دانه های قهوه
نویسنده : javad تاریخ : 15 / 6 / 1392
داستان جالب و خواندنی دانه های قهوه

زن جوانی پیش مادر خود می‌رود و از مشکلات زندگی خود برای او می‌گوید و اینکه او از تلاش و جنگ مداوم برای حل مشکلاتش خسته شده است.

مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد. سپس توی اولی هویج ریخت در دومی تخم مرغ و در سومی دانه های قهوه. بعد از بیست دقیقه که آب کاملاً جوشیده بود گازها را خاموش کرد و اول هویج را در ظرفی گذاشت، سپس تخم مرغ‌ها را هم در ظرفی گذاشت و قهوه را هم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت. سپس از دخترش پرسید که چه می‌بینی؟



 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های پند آموز، ،

ادامه مطلب
داستان کوتاه و جالب مخلوط ناهمگن
نویسنده : javad تاریخ : 15 / 6 / 1392
داستان کوتاه و جالب مخلوط ناهمگن
 

 معلم بر روی تابلو رنگ رفته و شکسته کلاس که به دیواری تکیه داده شده بود نوشت

مخلوط ها

و بعد دو لیوان که یکی آب نمک و دیگری نخودچی و کشمش بود را به دانش آموزان نشان داد و از آنها خواست که به اجزای این دو مخلوط دقت کرده و محتویات دو ظرف را با هم مقایسه کنند

بعد از مدتی نماینده ی کلاس هر دو لیوان را روی میز معلم گذاشت.یکی از لیوان ها کاملا خالی بود و دیگری همچنان پر از آب و نمک بود. معلم درس را تمام کرد و زنگ خورد

جلسه ی بعد معلم از دانش آموزان پرسید: کسی از درس قبل اشکال یا سوالی ندارد؟

رسول دست گرفت و سوال کرد(خانم ما مخلوط ناهمگن رانفهمیدیم!!!!!)

معلم دوباره تعریف آن را بر روی تابلو نوشت. رسول سری تکان داد و نشست

مرضیه بی آنکه اجازه بگیرد بلند شد وگفت: (خانم ما مثال مخلوط ناهمگن را نفهمیدیم)

معلم با مهربانی چند مثال جدید زد و مرضیه با نا امیدی نشست



:: موضوعات مرتبط: داستان های پند آموز، ،

ادامه مطلب
ترانه کودکانه حیوونای رنگارنگ
نویسنده : javad تاریخ : 15 / 6 / 1392
ترانه کودکانه حیوونای رنگارنگ

 

حیوونای رنگارنگ

حیوونا خیلی هستن

وحشی واهلی هستن


گاو، بچه اش گوساله

بز، بچه اش بزغاله


گوسفند و میش و بره

می چرند توی دره



:: موضوعات مرتبط: داستان های پند آموز، ،

ادامه مطلب
داستان نی‌نی و سنجاب کوچولو
نویسنده : javad تاریخ : 15 / 6 / 1392
داستان نی‌نی و سنجاب کوچولو

 

چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد. نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود. می خواست بغلش کند و با او بازی کند اما مامان سنجابه اجازه نمی داد و  می گفت نی نی  هنوز خیلی کوچک است. باید صبر کنی تا بزرگتر بشود و بتواند با تو بازی کند.....



:: موضوعات مرتبط: داستان های پند آموز، ،

ادامه مطلب
ترانه کودکانه باغ جانماز
نویسنده : javad تاریخ : 15 / 6 / 1392
ترانه کودکانه باغ جانماز

 

 باغ جانماز

از باغ جا نمازم

آهسته پر کشیدم

رفتم به سوی باغی

یک باغ سبز و خرم

دیدم که گل در آن باغ



:: موضوعات مرتبط: داستان های پند آموز، ،

ادامه مطلب
داستان کودکانه درخت سیب
نویسنده : javad تاریخ : 15 / 6 / 1392
داستان کودکانه درخت سیب


سال ها پیش پسر کوچولویی بازیگوش عاشق بازی کردن در اطراف درخت سیب بزرگی بود. او هر روز از درخت بالا می رفت و سیب هایش را می خورد و استراحتی کوتاه در زیر سایه اش می کرد. او درخت را دوست می داشت و درخت هم عاشق او بود. زمان به آرامی گذشت و پسر کوچولو بزرگ شد و دیگر هر روز برای بازی به سراغ درخت نمی آمد.
یک روز، پسر بعد از مدت ها برگشت، اما این بار مثل همیشه خوشحال نبود......
درخت به پسر گفت: بیا با من بازی کن.
پسر جواب داد: من دیگر یک پسر کوچولو نیستم و با درخت ها بازی نمی کنم. دوست دارم برای خودم اسباب بازی داشته باشم ولی پولی ندارم.
"متاسفم. ولی من پولی ندارم، اما تو می توانی همه ی سیب های مرا بچینی و آن ها را بفروشی و از پولش برای خودت اسباب بازی بخری."
...



:: موضوعات مرتبط: داستان های پند آموز، ،

ادامه مطلب

صفحه قبل 1 صفحه بعد


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.




تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به  پاتوق تفریحی کلبه مي باشد.